دیپلوماسی ِ رسانه ­یی (نقشِ رسانه­ ها در سیاستِ خارجی)

ساخت وبلاگ

مقدمه

دولتها برای اعمالِ قدرت و تأمینِ منافعِ ملیِ خود، همواره از راهها و روشهای مختلف در روابطِ بین الملل کمک گرفته اند. از جملۀ این ابزارها، یکی هم «دیپلوماسی» است، که امروزه چنان با اهمیت و حیاتی شده است، که بسیاری از مسایلِ دیگر، به عنوانِ ابزار برای دیپلوماسیِ بهتر و قدرمندتر به کار می روند. یکی از این ابزارها، در کنارِ ابزارهای دیگر، «رسانه» است، که راه را برای پیروزیهای دیپلوماتیک، به منظورِ تأمینِ منافعِ ملی و تقویتِ سیاستِ خارجیِ یک کشور، بیشتر باز می کند

دیپلوماسی چیست؟ 

برای دانشواژۀ دیپلوماسی، تعارفِ مختلف مطرح بوده است؛ ولی تبارشناسیِ واژۀ دیپلوماسی ( Diplomacy ) برای فهمِ بیشتر از این اصطلاح، مهم و ارزنده است. چنانچه در تبار شناسیِ این واژه، چنین آمده است: «واژۀ دیپلوماسی، در اصل از فعلِ یونانیِ دیپلم ( Diploum ) گرفته شده است، که به معنای تا کردن می باشد. کلمه دیپلما، که از فعلِ مذکر مشتق گردیده، حاکی از نوشتۀ تا شده یا طومار مانندی است، که به هرکس که اعطاء می گردید، از امتیازاتِ خاصی برخوردار می شد. بعدها این کلمه به منشور یا سندی، که به فرستادگانِ دولتها داده می شد، اطلاق گردید. به تدریج با مبادلۀ افزونترِ این اسناد، لزومِ استخدامِ افرادِ مجربی، که به نگاهداری و تنظیم آنها بپردازند، بیشتر احساس شد و از آن پس، آنها را دیپلمات( Diplomat ) و حرفۀ آن ها را دیپلماسی نام نهادند.»[۱]

تا هنوز ، تعریفهای زیاد، از دیپلوماسی، صورت گرفته است؛ ولی به گونۀ خلاصه و به خاطرِ یک تلقیِ مشخص از آن، می توان در اینجا به این تعریف بسنده کرد: دیپلوماسی، عبارت از راههای به کارگیریِ ابزارهای مختلفِ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و تکنالوژیکی، در سیاستِ خارجی، برای تأمینِ منافعِ ملی و یا اداره و مدیریتِ روابطِ بین المللی در جهتِ تأمینِ منافع ملی است. [۲]

رسانه چیست؟

هر وسیله، که پیام را به مخاطب برساند، رسانه است؛ یعنی رسانه عبارت است از رسانندۀ پیام به مخاطبان و گیرندگانِ پیام. رسانه هایی که در این نبشته بیشتر موردِ توجه اند، عبارت اند از مطبوعات، رادیو، تلویزیون، انترنیت و در کُل تمامِ رسانه های نوشتاری، شنیداری، دیداری و الکترونیکی.

امّا لازم است، که بحثِ رسانه، بیشتر شگافته شود، تا درکِ بهتر از آن به وجود آید. رسانه، نقشِ مهم در آگاهی بخشی به مردم و تصمیمگیریهای سیاسی و جمعیِ مردم دارد. امّا رسانه ها، این نقش را زمانی می توانند به گونۀ درست و تأثیرگذارتر انجام دهند، که متکی به معیارهای ژورنالیسم، شگردهای سینمایی و دانشِ اجتماعی ـ سیاسیِ مدرن و به ­روز، باشد. امروز رسانه ها بسیار پیچیده عمل می کنند و از بسیاریِ رشته های علمی، برای تأثیرگذاریِ بیشتر، سود می برند. پس رسانه ها می باید، هم مسلکی باشند و هم اخلاقی. هرگاه اخلاقِ ژورنالیستیکی در کارِ روزنامه نگاری، از سوی رسانه ها لحاظ نشود، نه تنها مؤثریتِ خود را از دست می دهند، که سببِ انحرافِ اذهانِ عامه نیز می شوند.

از زمانی که ارتباطات ( Communication ) و ژورنالیسم، به عنوانِ یک رشتۀ مدرن، در دانشگاهها مطرح شد، نقشِ آن در مسایلِ مهم، مثلِ مدرنیزیشن، جهانی شدن و اشاعۀ فرهنگی از یک مکان ـ مرکز به مکانهای دیگر نیز مطرح بوده است. جدا از قضاوتهای ایدیولوژیکِ مبنی بر این که رسانه ها به نفعِ غرب کار می کنند و یا به نفعِ شرق، به نفعِ اسلام است یا غیرِاسلام، می توان گفت، که امروزه رسانه، به عنوانِ پدیدۀ اجتناب ناپذیر در کشورهای مختلف مطرح و به شدت تأثیرگذار است. چون، ارتباطات پدیده یی است، که امروز هستی و جهان ـ زیستِ تفاهم و مناسباتِ معنایی را، هم در روابط میان فردی و هم در مناسباتِ وسیعتر و گروهی، شکل می دهد. بر این اساس، رسانه ها، به عنوانِ رسانندۀ پیام به مخاطب، باید در گسترۀ علم ارتباطات، موردِ بررسی و ارزیابی قرار بگیرند. مطالعۀ رسانه در گسترۀ ارتباطات، آزادیِ رسانه ها و تأثیراتِ آن را نیز بیشتر قابلِ فهم می سازد.

رسانه پژوهی در افغانستان، پیش از آن که بر مطالعاتِ ارتباطات و جامعه شناسیِ ارتباطات استوار باشد، بر اساسِ فهمِ ژورنالیستیک از رسانه و کارِ رسانه یی استوار بوده است. یعنی، تا هنوز ما نسبت به رسانه و کارکردهای آن، همان نگاه سنتیِ خویش را حفظ کرده ایم، که ناشی از پانگرفتنِ رشته های دانش در سرزمینِ ما است. و این یک ضعفِ بزرگ در تحلیلِ رسانه های همگانی در جامعۀ ما ایجاد کرده است. امروز، تنها عصرِ نشریه هایی مثلِ «سراج الاخبار» نیست، بلکه دهها روزنامه، هفته نامه و فصلنامه، در کنارِ چندین خطِ تلویزیونی و خطوطِ انترنیت فعالیت می کنند و در یک ثانیه، لشکرِ عظیمی از نشانه های معنایی را انتقال می­دهند و انگاره­های فردی و جمعی را از نو سامان داده، دیگرگونه هستی و صورت می بخشند. پس هرگاه خطِ ارتباطی و یا ارتباطات نباشد، امکانِ انتقالِ پیام یا همان نشانه های معنایی نمی تواند وجود داشته باشد.

حال، یک بحث می تواند در رسانه پژوهی، پیام یا نشانه های معنایی باشد و یک بحثِ دیگر هم خودِ رسانه یا ابزارِ رسانندۀ پیام یا نشانه­های معنایی. در یک رویکردِ کُلی نگرانه می توان این گونه بیان کرد که در رسانه پژوهی ارسالِ معیاری و تخصصیِ پیام، با توجه به محدودیتهای قانونیِ که لحاظ می شود، باید مطالعه شود. این رویکرد، هم شاملِ دقت و ارزیابی در نشانه های معنایی می شود و هم شاملِ معیاری بودنِ خودِ رسانه. فراموش نکنیم که رسانه تنها شکل و کارکردِ ابزارِ محض را ندارد؛ بلکه می تواند در تغییرِ پیام نیز نقش داشته باشد. یعنی، می باید همان جملۀ قصار و معروفِ مارشال مک لوهان را به یاد آورد، که گفته بود: «رسانه پیام است».

رسانه ها، نظر به ماهیت، نوعیت و ویژگیهای خود، نقشِ اساسی در تلقیهای شکل گرفته از پیام در ذهنِ گیرنده دارد. پس وقتی که رادیو، تلویزیون، انترنیت و روزنامه ها، تنها و تنها رسانندۀ پیام یا نشانه های معنایی نیستند و می توانند آن را تغییر نیز بدهند و یا حدِاقل نظر به ویژگیِ خود، تلقیهای متفاوت را شکل بدهند، معیاری بودنِ شان یک امرِ مسلم می شود. برای تلقیِ بهترِ پیام، باید قدرتِ تفهیمِ رسانه قوی باشد و این قدرت، بستگیِ زیادی به تخصصی شدنِ رسانه ها دارد؛ تا هم ارتباط درست برقرار شود و هم پیام، طورِ باید، به مخاطب رسانده شود.

اگر بیشتر به عمقِ این بحث وارد شویم، پیام به طورِ کامل، همان معنای وجود یافته در ذهنِ فرستنده نیست، بلکه در شکل و نمودِ تصویری، نوشتاری، نشانه­یی و در کلیت و شگردهای زبانی، برای گیرنده ارایه می شود. از سویی هم، فهم، برداشتی است که گیرندۀ پیام، این فهم را به واسطۀ پیام و یا نشانه های معناییِ ارسال شده به واسطۀ رسانه، حاصل کرده است. بنابراین، فهم، همان تلقی از معنا به واسطۀ پیام است، که می تواند نزدیک به معنا باشد، می تواند خیلی دور از معنا باشد و می تواند عمیقتر و دقیقتر از معنای شکل یافته در ذهنِ فرستنده باشد. بنابراین، آنچه به نامِ «فهم» مطرح است، الزاماً همان معنای اصلی نیست، یا بهتر بگویم، فهم، همان معنا نیست، بلکه یک برداشتِ محتمل از معنا است. چون پیام به شدت، تأویل پذیر است. به عنوانِ مثال: هرگاه «مسألۀ پیام در متن» را، در افقهای زمانی ـ مکانیِ مختلف، از متنِ روش شناسیِ هرمنوتیک برداریم، چیزی اضافی و قابلِ بحث برای هرمنوتیک و نشانه شناسی باقی نخواهند ماند. پس گفتمانها، همواره حکایت از یک چرخش بر محوریتِ پیام و یا ایجادِ آن دارد.

حالا برای این که این «فهمِ محتمل» از معنا، تغییر ایجاد کند و یا حدِاقل جایگیر واقع شود، یکی از نکته های اساسی، ارایۀ قوی و قدرتمندیِ پیام است، که می تواند فهمِ محتمل را هرچه نزدیکتر به معنا یا هم قویتر و عمیقتر از معنا ایجاد بکند، یاهم تلقیها و انگاره­های مطلوب را پدید بیاورد. در اینجا است که ما فهمِ بزرگتر و عمیقتر از رسانه و قدرتِ رسانه حاصل می کنیم و می دانیم که رسانه می تواند کارهای بزرگی را انجام دهد؛ همان گونه که تا کنون انجام داده است. نکتۀ دیگر، نقشِ ارتباطات و ارایۀ قدرتمندِ پیام از سوی رسانه ها است. به هراندازه که یک پیام با تصاویرِ معیاری، خلاق و پویا ارایه شود، به همان اندازه می تواند تأثیرگذارتر باشد و زمینۀ شکلگیریِ «فهم» و تلقیِ بهتر را در ذهنِ گیرنده ایجاد کند.

حال، با آنچه که مطرح شد، می توانیم ضعفِ رسانه ها و اهمیتِ آن را در بسترِ اجتماعیِ افغانستان، موردِ توجه قرار بدهیم و بدانیم که تاکنون چه تلقی از رسانه و ارتباطات داشته ایم و رسانه ها برای ما چه آورده اند و چه کرده اند.

ما بیشتر از یک قرن است، که با چیزی به نامِ رسانۀ مدرن، آشنا شده ایم. اینجا منظورم از رسانه، رسانه های چاپی و الکترونیکی است، نه آن چیزهای دیگری، که رسانه هستند امّا در متنِ این نبشته جای ندارند. مثل: نامه ها، اشاره ها و… چیزهایی که به نحوی رسانندۀ پیام اند.

مواجهۀ ما با پدیده­یی به نامِ رسانه، در یک قرنِ گذشته، هرچند ما را صاحبِ تأریخِ رسانه کرده است، ولی آن چه ناپدید بوده است، رشتۀ ارتباطات در دانشگاههای ما و ضعفِ پژوهش و تحقیق در زمینۀ نشانه های معنایی در بسترِ ارتباطات و جامعه شناسیِ ارتباطات بوده است. ما تا هنوز، پیام و رسانه را، به لحاظِ نشانه شناسی، در متنِ فرهنگیِ خود نمی شناسیم و به شکلِ دقیق نمی دانیم که «رسانه» چیست و از کدام منظرگاهها رسانه و پیام مطالعه می شود و چه را می توانند پدیدار کنند و چه را محکوم به مرگ و به رسانه، صرفاً از یک بُعدِ سیاسی و اغلباً ایدیولوژیک نگاه می کنیم. در فضای افغانستان، هرچیزی که می آید و یا موردِ توجه قرار می گیرد، نخست، محکوم به آن است که با نگاه سیاسی نسبت به آن برخورد شود. تأریخِ مطبوعاتِ افغانستان، وقتی از سرگذشتِ رسانه های چاپیِ افغانستان حکایت می کند، سراسر، کارکردِ سیاسیِ رسانه ها مطرح است؛ انگار چیزی به نامِ رسانه، دیگر هیچ کاری کرده نمی تواند. چون درک و تلقی از رسانه در افغانستان، به اندازۀ مفهومِ رسانه گسترده و عمیق نیست. استفاده از یک نشریه، به عنوانِ یک رسانه و رسانندۀ پیام، از همان اول، بیشتر در خدمتِ یک پیامِ سیاسی بود.

امّا آنچه در اینجا موردِ توجه است، عبارت از کارکردِ رسانه در یک حوزۀ جغرافیاییِ دولت ـ ملت، در زمینۀ تقویتِ سیاستهای خارجیِ این دولت ـ ملتِ واحدِ سیاسی است.

دیپلوماسی رسانه‌ای :

دیپلوماسیِ رسانه یی، به معنای عام، عبارت است از به کارگیریِ رسانه ها، برای تکمیل و ارتقای سیاستِ خارجیِ یک واحدِ سیاسی. بر این مبنا است که مفاهیمی مثلِ سیاستِ خارجی، منافعِ ملی و… از جمله مفاهیمی اند که لازم به تعریف ندارند و درکِ آنها بدهی گرفته شده اند. هرچند در افغانستان، عناصرِ دولت باید معین شوند و شکل بگیرند، که متأسفانه تعریفِ مشخص از آن، هنوز که هنوز است، وجود ندارد.

دیپلوماسیِ رسانه یی، در واقع، راه را برای همه گستر کردن و به هدف رساندنِ سیاستِ خارجی، هموار می کند؛ تا منویات و مرامهای سیاسیِ یک کشور، در سطحِ منطقه و جهان، توسط رسانه ها مطرح شده و افکارِ عمومی در جهتِ تقویتِ سیاستِ خارجی و اهدافِ ستراتژیکِ سیاسی، کنترل گردد. به لحاظِ فرهنگی و نرم افزاری، دیپلوماسیِ رسانه یی «به مجموعه عواملی اطلاق می شود، که دولتها سعی می کنند از طریقِ رسانه ها و ابزارهای فرهنگی، در بلند مدت، الگوهای رفتاری و شیوۀ تفکر و زندگیِ ملتهای موردِ نظرِ خود را در جهتی که تأمین کنندۀ منافع و خواستهای آنان باشد، دگرگون سازند»[۳] . دیپلوماسیِ رسانه­یی در بسترِ گفتمانی نظریات واقعگرایی و سازه انگاری ( Constructivism ) در روابطِ بین الملل، بیشتر قابلِ درک و فهم است. کارکردِ رسانه ها برای کنترلِ افکارِ عمومی و جهت دادنِ آن برای تقویتِ سیاستِ خارجی به کار می رود. افکارِ عمومی زمانی می تواند در جهتِ موافقِ سیاستِ خارجی و منافعِ ملی شکل بگیرد که رسانه­ها بتوانند انگاره های جمعی را، هم کنترل کنند و هم شکل بدهند. این مهم زمانی میسر است که رسانه ها و به ویژه رسانه های پشتیبانِ دیپلوماسی بتواند سازه­های ذهنیِ جمعی را کنترل کرده و به آن شکل و شمایلِ جدید ببخشند. بنا به رویکردِ آرمان گرایانه یا ایدیالیستی، رسانه ها نقشِ فراملی و گسترده، در پهنا و گسترۀ بزرگِ جهانی و بین المللی، برای گفتگوی بیشتر بینِ دولتها و ملتها را دارند. این نگاه، یک نگاه خوشبینانه و انترناسیونالیستی نسبت به رسانه ها در جهان است، که بر نقشِ رسانه ها در جهتِ منتشر کردنِ اطلاعات و نجاتِ آن از زیرِ سلطه و انحصارِ دولتها، بر مبنای شبکه سازیِ وسیعِ ارتباطاتِ رسانه یی، تأکید دارد.

  در جهانِ کنونی، که رویکردهای سیاسی در روابطِ بین الملل، بر اساسِ رویکردِ واقعگرایی و رقابتهای واحدهای سیاسی مطرح است، رسانه ها به عنوانِ مهمترین ابزارِ دیپلوماتیک برای قدرت بخشیدن به سیاستِ خارجیِ یک کشور، دارای نقشِ ارزنده و مهم اند.

  تأثیر و کارکردِ دیپلوماسیِ رسانه یی در بسترِ گفتمانی سازه انگاری نیز قابلِ درک است. هرچند که در اینجا مجالِ پرداختن به نظریۀ سازه انگاری در روابطِ بین الملل نیست، امّا به طور خلاصه می توان گفت که سازه انگاری به هنجارها، ساختارها و روابطِ معنادارِ بین الاذهانی در گسترۀ فرهنگی تأکید می کند، که دارای سنخهای مشترک با پساساختارگرایی نیز است. بعضیها حتا بر خویشاوندیِ سازه انگاری با واقعگرایی نیز تأکید کرده و گفته اند که سازه انگاری «در مباحثِ محتواییِ روابطِ بین الملل، در میانۀ دو بخشِ جریانِ اصلی، یعنی و اقعگرایی و لیبرالیسم قرار دارد.»[۴]

  دیپلوماسیِ رسانه یی، بر اساسِ تأثیرگذاریِ فرهنگی نیز، در چوکاتِ نظریۀ سازه انگاری، بیشتر قابلِ فهم و درک است. چون، کانونِ توجه سازه انگاری «آگاهیِ بشری» و نقشی است که این آگاهی، در روابطِ بین الملل ایفا می کند.»[۵] سیاستگزاری از سوی کشورهای مبدا یا کارگزار، زمانی می تواند به پیروزی دست یابد، که علاوه بر ابزارهای اقتصادی، نظامی و جیوپولیتیکی، ابزارهایی مثلِ تبلیغاتِ گستردۀ فرهنگی ـ ایدیولوژیکی نیز داشته باشد. ابزارهای اخیر، معمولاً توسطِ رسانه ها در گسترۀ ملی، منطقه یی و بین المللی بازنمایی و بازپرورده می شوند. برای نیل به این هدف، این رسانه ها اند که افکارِ عمومی را، در سطحِ ملی و بین المللی، به نفعِ کشورِ متبوع شان تغییر می دهند و حتا افکارِ عمومی را در کشورِ آماج نیز به نفعِ کشورِ متبوع تغییر داده و دگرگون می کنند.

  کارکردِ دیپلوماسیِ رسانه یی، در واقع، همان «قدرتِ نرم» است، که توسطِ جوزف نای، نظریه پردازِ امریکایی، در سالِ ۱۹۹۰، در برابرِ «قدرتِ سخت» مطرح شد. [۶]   در این زمان بود، که بارِ دیگر در امریکا، نظریۀ «دیپلوماسیِ عمومی»، به صحنه آمد، که مسلماً بدونِ دیپلوماسیِ رسانه یی بی یار-و-یاور باقی می ماند. قدرتِ نرم، که توسطِ جوزف نای مطرح شده بود، در واقع، نه زور است و نه پول؛ بلکه در نظریۀ قدرتِ نرم، روی ذهنیتها و انگاره های جمعی سرمایه گذاری می شود؛ بنابراین، قدرتِ نرم، به آن قابلیتهایی اطلاق می شود، که با به کارگیریِ ابزارهایی مثلِ فرهنگ و ارزشهای اخلاقی ـ دینی به گونۀ مستقیم و غیرِمستقیم، بر رفتارِ دیگر کشورها و یاهم شهروندان، تأثیر می گذارد. [۷]

  اِعمالِ قدرتِ نرم، فضای ذهنیِ کشورِ دیگر را می تواند، به منظورِ ایجادِ جاذبه، اشغال کند و به نفعِ خود تغییر بدهد. یک کشور زمانی می تواند که فضای ذهنی و انگارۀ جمعیِ کشورِ دیگر و جامعۀ بین المللی را اشغال کند، که بتواند از اطلاعات و دانایی و ابزارهای ارتباطیِ گستره برخوردار باشد. قدرتِ نرم، بیشتر، مباحث و گفتارهای عقلانی و ارزشی را شامل می شود، تا بتواند «اقناع» را به وجود بیاورد.

  امّا، برای فهم و تبیینِ بهتر و قویتر از دیپلوماسیِ رسانه یی و تأثیرِ آن، بهتر است که تأثیراتِ فرهنگی و روانیِ آن را بدانیم. چون دیپلوماسیِ رسانه یی، پیش از همه، برای تحققِ سیاستهای خارجیِ یک کشور در سطحِ جهانی، انگاره سازی می کند. با انگاره سازی، از یک کشور، چهرۀ قابلِ قبول و تأثیرگذار در سطحِ بین المللی ترسیم می شود، که برای تحققِ اهدافِ سیاسیِ آن مهم و حیاتی است. برای انگاره سازیِ دیپلوماتیک، کارکردِ رسانه ها بسیار مهم است؛ چیزی که جوزف نای، از آن به عنوانِ قدرتِ نرم یاد کرده بود. یعنی ایجادِ پیش زمینه های نفوذِ مادی و معنوی.

  قدرتِ نرم، توسطِ رسانه و نظامهای اطلاعاتی، در سطحِ جهان قابلِ تصور است. قسمتِ زیادِ این قدرتِ نرم، برمی گردد به همان «عملیاتِ روانی» توسطِ رسانه ها، به خاطرِ تأمینِ منافعِ ملی و اهدافِ سیاستِ خارجیِ یک واحدِ معینِ سیاسی. ارتشِ آمریکا، در سالِ ۱۹۹۵، در آیین نامۀ رزمیِ خود چنین تعریفی از جنگِ روانی ارایه می کند: «عملیاتِ روانی، استفادۀ دقیق و طراحی شده از تبلیغات و دیگر اعمالی است، که منظورِ اصلیِ آن تأثیرگذاری بر عقاید، احساسات، تمایلات و رفتارِ دشمن، گروه بیطرف و یا گروه دوست است، به نحوی که پشتیبانی برای برآوردنِ مقاصد و اهدافِ مل ی باشد.»[۸]

  در کُل، تأثیراتِ روانیِ رسانه، به عنوانِ اِعمالِ قدرتِ سخت از راه اِعمالِ قدرتِ نرم، عبارت از تأثیر گذاری بر احساسات، عقاید و رفتار و تمایلاتِ دشمن یا دوست و یا هم گروه بیطرف، به منظورِ خلقِ پشتوانه برای مقاصد و اهدافِ ملی است. معمولاً، عملیاتِ روانی با مکانیسم و روشِ بسیار دقیق و علمی می تواند صورت بگیرد. در غیرِ آن محکوم به شکست خواهد شد. بنابراین، یکی از راههایی که می تواند دیپلوماسیِ یک کشور را تقویت کند، ظرفیتِ تأثیرگذاری بر روان، تمایلات، رفتارها و کنشهای دوست و دشمن، از طریقِ رسانه ها، به منظورِ تأمینِ منافعِ ملی در سطحِ بین المللی و منطقه یی، می باشد.

 دیپلوماسی عمومی :

برای روشن شدنِ مفهومِ دیپلوماسیِ عمومی ( Public Diplomacy ) چند تعریف را، که تا کنون به آنها برخورده ام، می آورم. در فرهنگِ واژگانِ اصطلاحاتِ روابطِ بین الملل، که در سالِ ۱۹۸۵، از سوی وزارتِ خارجۀ آمریکا، به نشر رسیده است، دیپلوماسیِ عمومی را چنین تعریف کرده اند: «دیپلوماسیِ عمومی، به برنامه‌های تحتِ حمایتِ دولت اشاره دارد، که هدف از آنها اطلاع‌رسانی و یا تحتِ تأثیر قرار دادنِ افکارِ عمومی در کشورهای دیگر است؛ ابزارِ اصلیِ آن نیز انتشارِ متن، تصاویرِ متحرک، مبادلاتِ فرهنگی، رادیو و تلویزیون است.»[۹]

  هانس ان تاج ( Hans N. Tach )، دیپلوماسیِ عمومی را چنین تعریف می کند: «تلاشهای رسمیِ دولت برای شکل دادن به محیطِ ارتباطی در کشورهای خارجی‌ِ که در آنها سیاستهای امریکا اجرا می‌شود، تا بدین وسیله، از میزانِ تأثیراتِ منفیِ سوء تعبیرها و سوء تفاهمها در زمینۀ روابط میانِ ا مریکا و کشورهای دیگر کاسته شود.»[۱۰]

  امّا به لحاظِ سلبی می توان دیپلوماسیِ عمومی را با برشمارشِ تفاوتهای آن با دیپلوماسیِ رسمی، روشنی بخشید. دیپلوماسیِ عمومی، با دیپلوماسیِ رسمی، چنین فرق گذاری می شود: «۱ـ غیرِرسمی بودنِ دیپلوماسیِ عمومی؛ ۲ـ مشخص نبودنِ دیپلوماسیِ عمومی؛ ۳ـ فراگیرتر بودنِ مخاطبانِ دیپلوماسیِ عمومی؛ ۴ـ تنوعِ ابزار و امکاناتِ دیپلوماسیِ عمومی.»[۱۱]

  به این اساس، فعالیتِ دیپلوماسیِ عمومی و کارکردِ آن توسطِ اطلاع رسانی از طریقِ رادیو، تلویزیون، انترنیت، مطبوعات، گفتگو، کنفرانسها، مراکزِ کتاب و مطالعه و… می تواند صورت بگیرد. به این لحاظ، زمینه برای بهتر جولان کردنِ سیاستِ خارجی و تأمینِ منافعِ ملیِ یک واحدِ سیاسی (دولت) فراهم می شود و نیز با این ابزارهای فعال است، که دیپلوماسیِ یک دولت، فعال و کنشمند می شود.

  دیپلوماسیِ سایبر، در چوکاتِ گفتمانی رسانه های سایبر، قابلِ فهم است. دیپلوماسیِ نوین، که هارولد نیکلسون، دیپلماتِ وزارتِ خارجۀ بریتانیا، آن را یادآور می شد، به گونۀ سنتی و پشتِ درهای بسته نیست؛ بلکه در کوتاه ترین زمانِ ممکن، از طریقِ هزاران مجرای ارتباطی در دنیای سایبر وارد شده و در سطحِ جهان پخش می شود. پس، بخشِ بزرگی از دیپلوماسیِ عمومی، دیپلوماسیِ سایبر است، که می تواند اقناع، نفرت، انگیزه و پندارهای جدید را خلق کرده، گفتمان سازی و تصویر سازی بکند. بنابراین می توان، دیپلوماسیِ سایبر را نیز به عنوانِ بخشِ بزرگی از دیپلوماسیِ رسانه یی شناخت.

  اکنون، در حوزۀ دیپلوماسیِ عمومی، نقشِ دیپلوماسیِ رسانه یی قابلِ فهم می شود. دیپلوماسیِ رسانه یی عمدتاً از دو طریق می تواند تحقق پیدا کند:

۱ـ از طریقِ مدیریتِ سازمانهای دیپلوماتیکِ رسمیِ کشور ، یا هم مدیریتِ رسانه های مراجعِ رسمیِ دیپلوماتیک؛

۲- تحققِ دیپلوماسیِ رسانه یی، به گونۀ خودجوش، در راستای سیاستهای کلانِ یک کشور، در حوزۀ عمومی و سطوحِ ملی و فراملی.

  در نوعِ اول، معمولاً دولتها و مراجعِ دیپلوماتیک، اقدام به تأسیسِ سازمانهای رسانه یی، به منظورِ تقویتِ دیپلوماسی و قدرت بخشیدن به سیاستِ خارجیِ خود می کنند؛ به عنوانِ مثال: رسانه هایی مثلِ BBC و VOA ، از جملۀ رسانه هایی اند که از مراجعِ سیاستِ خارجیِ بریتانیا و امریکا، به منظورِ تقویتِ بنیۀ دیپلوماسیِ شان تشکیل شده اند. این رسانه ها، برای افکارِ عمومیِ جهان و دسترسی به اطلاعات، برای تقویت و زمینه بخشیِ دیپلوماسیِ آن کشورها، مهم و حیاتی اند. حتا، این رسانه ها، به خاطرِ فراگیری و قدرتمندیِ شان، اولین روایتهای دیپلوماتیک را از رویدادها و تصامیمِ سیاسیِ مهم و تأریخی در سطحِ جهان، به نفعِ کشورهای متبوعِ شان، به ثمر می رسانند. چون نخستین روایتِ دیپلوماتیک/ روایتِ نخستین از رویدادهای متنوع، خود، امتیاز و قدرت در سیاستِ خارجی و دیپلوماسیِ فعال به شمار می رود.

  امّا در نوعِ دوم، کشورها تلاش می کنند که رسانه ها را کنترل کنند، تا بر خلافِ سازه های دیپلوماتیک و سیاستِ خارجیِ کشور، عمل نکنند. امّا این رویکرد در جهانِ کنونی، به ویژه بر اساسِ تیوریِ آزادی گراییِ رسانه­یی، تاجایی موجه قلمداد نمی شود و خود به عنوانِ ابزارِ دیپلوماتیک، برای حریف تبدیل شده است.

  از تیوریِ آزادی گراییِ رسانه­یی، مدتها در امریکا پاسداری شد، امّا بعداً، قانونِ مطبوعات و در کُل محدودیتهای حقوقی وضع شد، تا رسانه ها آنچه را که مغایرِ منافعِ کشورِ متبوعِ شان است، منتشر نکنند. البته این یک دیکته نیست، بلکه محدودیتِ قانونی است، که اکنون در کشورهای مختلف معمول است. ناگفته نماند که این وضعِ حدود نیز، ریشه در سیاست و به ویژه سیاستِ خارجیِ کشورها دارد؛ امّا هرگز نباید از آن به عنوانِ یک ابزار برای مرگِ آزادیِ بیان، توسطِ نظامها و رژیمهای غیرِ دموکراتیک، استفاده شود.

  در کُل، رسانه ها می توانند نقشِ مهم در تقویتِ دیپلوماسیِ یک کشور داشته باشند، که امروز به نامِ دیپلوماسیِ رسانه یی یاد می شود. چون در حوزۀ عمومی زمینه بخشی برای عملِ دیپلوماتیک، تبلیغاتِ رسانه یی و فرهنگی، نقشِ بسیار مهم را می تواند بازی کند. «حربۀ تبلیغاتی، به تدریج، رفتارِ ملتها را تحتِ تأثیر قرار می دهد؛ بدین معنا که رفته ـ رفته، تغییراتی در شیوۀ تفکرِ مردم به وجود می آورد و این دگرگونی در افکار و رفتارِ عمومی، نخبگانِ سیاسی را وا می دارد تا اصلاحات و دگرگونیهایی در ساختارِ سیاسی، ا قتصادی و اجتماعی به وجود آورند.»[۱۲]

  بسیاری وقتها، حربۀ تبلیغاتی از طریقِ رسانه ها، سببِ مغلوبیِ حریف شده، یا هم سببِ اصلاحاتِ ساختاری می شود، که در هردو صورت، برای سازوکارهای دیپلوماتیک در روابطِ بین الملل، مهم و ارزنده است. از سوی دیگر، رسانه ها، در درازای تأریخ، در زیرِ فشار قرار دادنِ دولتهای توتالیتر نیز نقشِ برازنده یی داشته اند، که برجسته تر از دیگر نقشهای رسانه ها بوده است و ما در این جا به آن نمی پردازیم.

  تبلغاتِ رسانه یی، به گونۀ فزاینده یی می تواند زمینۀ عملیاتِ روانی را از طریقِ دیپلوماسی، فراهم کند. یعنی می تواند افکارِ عمومی را برای جنگ، مداخله و اتهام در روابطِ بین الملل آماده کند. در این زمینه، استفاده از ابزارهای تکنالوژیک و ارتباطی می تواند نقشِ مهم و با اهمیت داشته باشند. تلویزیون، مطبوعات، رادیو و انترنیت می توانند شهروندانِ یک کشور را، نسبت به حاکمیت، بدبین کنند؛ توقعِ آنها را بالا ببرند؛ دولتها و حاکمیتها را متهم کنند و زمینۀ براندازیِ آنها را مهیا کنند؛ حتا از آنها چهرۀ منفور در روابطِ بین الملل ترسیم کنند و نیز می توانند، اصلاحاتِ مهمِ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ساختاری را در یک کشور سبب شوند

اما دیپلوماسی رسانه‌ای در افغانستان :

برای این که کشوری، سیاستِ خارجیِ قدرتمند و دیپلوماسیِ قدرتمند داشته باشد، لازم است که هم افکارِ عمومیِ داخلی را با خود داشته باشد و هم مشکلاتِ داخلیِ حدِاقلی داشته باشد. امّا افغانستان، هم افکارِ عمومی را، به عنوانِ حامی، با خود ندارد و هم دارای بحرانِ امنیت، فقر، بیکاری، مهاجرت و گسستهای اجتماعیِ فزاینده است. برای یک دیپلوماسیِ فعال لازم است که هم مشکلاتِ داخل در حدِاقل باشد و هم دولت و ارگانِ رسمیِ سیاستِ خارجی، فعال و کارآمد باشند.

  در افغانستان، نه رسانه ها به گونۀ خودجوش، از دیپلوماسیِ افغانستان حمایت می کنند و نه ارگانهای سیاستِ خارجیِ افغانستان، دارای دیپلوماسیِ رسانه ییِ قدرتمندند. به این لحاظ، رسانه ها در افغانستان، نقشِ بسیار کمی در رابطه به تقویتِ دیپلوماسی و سیاستِ خارجیِ افغانستان داشته اند. حتا عدۀ زیادی از رسانه های داخلی، برای اهدافِ خارجیها کار می کنند و عملاً دولتِ افغانستان را از درون، به نابودی کشانیده و به بحرانِ مشروعیت می کشانند. تعدادی از این رسانه ها تلاش می کنند مردم را ناراضی کنند؛ توقعِ مردم را بالا ببرند؛ مردم را نسبت به حاکمیت بدبین سازند و چهرۀ متنفر از حاکمیت و دولت، هم در داخل و هم در سطحِ منطقه و جهان، ترسیم کنند. البته این به این معنا نیست، که دولتِ افغانستان، یک دولتِ دموکراتیک و معصوم است و انتقاد ممنوع باشد! هرگز. امّا تلاشِ عده یی از رسانه ها، برای اصلاحات نیست؛ بلکه، بیشتر، شکلِ توطئه و بحران آفرینی را بازی می کنند.

  قسمی که یاد آورم شدم، دیپلوماسی، یکی از کارآمدترین و کم هزینه ترینِ ابزارهای سیاستِ خارجیِ یک کشور است. دیپلوماسیِ رسانه یی، خود، ابزاری است برای ارتقای سیاستِ خارجی و دیپلوماسیِ رسمیِ کشور. ابزارهای اصلیِ دیپلوماسیِ رسانه یی، عبارتند از: رادیو، مطبوعات، تلویزیون، انترنیت و خبرگزاریها، که دیپلوماسیِ رسانه یی را جانِ تازه می بخشند.

  امّا در افغانستان، رسانه های دولتی، از ضعفِ فراوان رنج می برند و پیشِ غولهای رسانه ییِ امروزِ جهان، ناچیز شمرده می شوند. رسانه های امروزِ افغانستان، نه تنها، رسانه های دیپلوماتیک نیستند، که تا هنوز از کمبودِ تخصص نیز رنج می برند. به این اساس، دیپلوماسیِ رسانه ییِ کشور، به گونۀ اول(چیزی که قبلاً یادآور شدم)، بسیار ضعیف است و حتا قادر به تولید و جمع آوری اطلاعات و ساختِ تحلیل و ترسیمِ یک چشم اندازِ راهبردی برای دولت نیستند. امّا به گونۀ دومی، یعنی رسانه های «خودجوش» نیز، از سیاستِ خارجیِ افغانستان، حمایتِ جدی نکرده اند و اغلب، در جهتِ مقابلِ سیاستهای خارجیِ افغانستان قرار گرفته اند.

  در این نبشته نمی خواهم بحثِ مصداقی، راجع به رسانه های افغانستان بکنم؛ امّا واقعیتها در جهان ـ زیستِ سیاست در افغانستان چنان است که اشاره کردم.

  به این اساس، تعدادی از رسانه ها، افکارِ سیاسی و ایدیولوژیکِ کشورهای متبوعِ شان را ترویج می کنند، که می توانند در بحرانِ اجتماعی و سیاسیِ افغانستان، به شدت به نفعِ کشورهای متبوعِ شان تأثیر ایجاد کرده و دپیلوماسیِ افغانستان را تضعیف کنند. این به آن معنا نیست، که در عصرِ جهانی شدن و آزادیِ بیان، دنیا سیاه و سفید دیده شود. با وجودِ این هم، مسایلی وجود دارند، که دامن زده می شوند و به نفعِ افغانستان و مردمِ افغانستان نیست. نکتۀ دیگرِ قابلِ یادآوری این است، که: نظرِ من، قطعاً، مخالفِ آزادیِ بیان و رویکردِ انتقادی نیست؛ بلکه رسانه هایی استند که عملاً، انتقادِ غیرِ روشمندانه و غیرِ تحقیقی می کنند. در پهلوی آن، رسانه های انتقادی هم استند، که با رویکردِ روشنفکری، ساختارها و مناسباتِ فاسدِ سیاسی را موردِ نقد قرار می دهند.

  در کُل، می توان گفت: رسانه ها در تقویتِ سیاستِ خارجیِ یک کشور، به شدت نقش داشته و می توانند تغییراتِ بزرگی را سبب شوند. امّا در افغانستان، نقشِ رسانه ها در تقویتِ سیاستِ خارجی، بسیار ضعیف است. این که چرا رسانه ها، در این قسمت بی میل اند، یا توجه نمی کنند، علل و عواملِ فراوان دارد، که در این مختصر، نمی شود بدان پرداخت.

  نتیجه: 

دیپلوماسیِ رسانه یی، یکی از ابزارهای مهم، برای ارتقا و تکمیلِ سیاستِ خارجیِ یک دولت به حساب می رود، که می تواند افکارِ عمومی را، در سطحِ ملی و فراملی، کنترل کرده و شکل بدهد. امروزه، دیپلوماسیِ رسانه یی، تأثیراتِ زیاد و غیرِ قابلِ تصوری را بر نشانگاهها و کشورهای هدف می گذارد و در راستای تأمینِ منافعِ کشورهای مبدا و دلخواه شان، کار و فعالیت می کند.

  امروزه، غولهای رسانه ییِ زیادی، به خاطرِ اهدافِ ملی و تأمینِ منافعِ ملیِ شان، سیاستِ خارجیِ کشورِ شان را در جهان تقویت می کنند. کشورهایی، که دارای آمارِ بلندِ نقضِ حقوقِ بشر و اعدام باشند، بهترین سوژه برای رسانه های دیپلوماتیک اند و به شدت در سطحِ ملی و فراملی، تحتِ فشارِ افکارِ عمومی قرار گرفته و زمینه برای عملکرد دیپلوماتیکِ قدرتمند، از سوی کشورهای مبدا، مهیا می شود.

  امّا این هیچگاه، بدان معنا نیست، که همه چیز را توطئۀ دیپلوماسیِ رسانه­ییِ دشمن بنامیم و بر فساد، استبداد، آزادی کُشیها و جنایتها  پرده ­کشیده و ارزشهای جهان شمولِ بشری را فراموش کنیم.

  در افغانستان، ضعفِ دیپلوماسیِ رسانه یی، تأریخِ بلندی دارد و اگر در اینجا رسانه های دیپلوماتیک هم فعالیت داشته، به بهای کشتنِ آزادیِ رسانه ها و آزادیِ بیان بوده است. یکی از علتهای مهمِ این «ضعف»، گسستِ اجتماعی و بحرانِ ملی در افغانستان بوده است؛ چون سیاستِ خارجی، بازتاب دهندۀ سیاستِ داخلی و وحدتِ ملیِ یک کشور نیز است. بنابراین، دیپلوماسیِ رسانه یی، زیر مجموعۀ سیاستِ خارجیِ یک کشور به حساب می آید، که در افغانستان دچار ضعف بوده و قسمتی از آن ناشی از بحرانِ ملی، گسستِ اجتماعی و استبدادی بودنِ قدرت در افغانستان است. بنابراین نقشِ رسانه ها در تقویتِ سیاستِ خارجیِ افغانستان، ضعیف بوده است.

  برای بیرون رفت از این حالت، لازم است که دولت در قسمتِ تخصصی شدنِ رسانه ها فعالیت داشته و از آزادیِ رسانه ها حمایت کند، تا از مرحلۀ گذار و واگراییِ مزمن بیرون بیاییم؛ تا در پهلوی انتقادها و افشاگریها، فعالیتِ رسانه های ما، بر محورِ منافع و اقتدارِ ملی صورت بگیرد.

طالبانیسم، هژمونیِ قومی و ساختارهای پدرسالار، به عنوانِ هیولاهای وحشت در برابرِ دموکراسی و آزادیِ بیان، خطراتی اند که آیندۀ افغانستانِ دموکراتیک را به شدت تهدید می کنند. افزون بر آن، «منافعِ ملی» و «اقتدارِ ملی»، در افغانستان، نه تعریف شده اند و نه تفاهمِ جمعی در موردِ این مفاهیم وجود دارد؛ این خود در افغانستان مشکل آفریده است.

از سوی دیگر، تا دولت برای حلِ مسایلی که بحرانِ ملی و گسستِ اجتماعی خلق کرده اند، تلاشِ صادقانه نکند، انتظارِ رویکردِ حمایتی از سوی رسانه های افغانستان نیز نداشته باشد.

سانسور رسانه ها در افغانستان...
ما را در سایت سانسور رسانه ها در افغانستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azizullahasadi بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 10:45